امروزه روشن شد و معلوم شد که شب آخر نبود.هنوز معلوم نیست که روز آخر هست یا نه ولی تا شب همه چی معلوم میشه.
صدای کفتر چایی ها بیرون پنجره داره نزدیک شدن به مرگ رو یادم میاره.نمیدونم چرا روی این تشک پنبه ایی سفید نرم با فکر مرگ بیدار شدم ولی قطعا ربطی یه صداهای بیرون داره.هنوز هنر مردن رو کامل یاد نگرفتم و شاید تا آخرش هم یاد نگیرم.ولی میخوام تا اون وقت کسی رو ناراحت نکنم.
اصلا همچین چیزی امکان داره؟ من هنوز به این باورم که ما خودمون رو ناراحت میکنیم از دست خودمون،وگرنه عامل های بیرون فقط یه ویشکون دردناک هستن از هستی که به ما میگه هوی هواست هست داری با خودت چیکار میکنی.
۷ روز دیگه باید کاری رو انجام بدم.
اگر خروس همسایه بزاره.اگر برم باهاش صحبت کنم بگم ببین صدات خیلی کیریه لطفا نخون شاید دیگه نخوند تا قیامت. یا شایدم خودم کیر شدم و دست از پا دراز تر برگشتم.
و در نهایت ما خودمون خودمون رو نارحت میکنیم نه هیچ عامل بیرونی.
مثل همین خروس.
روز مرگ
پاسخ دهید